♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

 

 

یه روز بهم گفت:

«می‌خوام باهات دوست باشم؛

آخه می‌دونی؟

من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم:

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز دیگه بهم گفت:             

«می‌خوام تا ابدباهات بمونم؛

آخه می‌دونی؟

من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم:

«آره می‌دونم فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام»

یه روز دیگه گفت:

«می‌خوام برم یه جای دور،

جایی كه هیچ مزاحمی نباشه بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا

آخه می‌دونی؟

من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم:

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز تو نامه‌ش نوشت:

«من اینجا یه دوست پیدا كردم

آخه می‌دونی؟

من اینجا خیلی تنهام»

براش یه لبخند كشیدم

وزیرش نوشتم:

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:

«من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم

آخه می‌دونی؟

من اینجا خیلی تنهام»                        

براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم:

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

حالا دیگه اون تنها نیست و

من از این بابت خیلی خوشحالم

و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه

(من هنوز هم خیلی تنهام)


نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:31 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا